دوبارگی سفر به کشور تاجیکستان

ساخت وبلاگ

 

 

قسمت دوم 

پنج شنبه 4.2.2016

این اولین روزی بود که در منطقه دام پیچت نرسیده به چهارراه بلند اشیانه(به ساختمانهای بلند وبرج مانند میگویند بلند اشیانه ودر شهر دوشنبه این بلند اشیانه خیلی معروف است) 

 به اتفاق دوستان شب را به روز رسانده بودم . خوبی این خانه این بود که یک سوپر مارکت بزرگ بنام ستاره روبروی خانه بود وهمه مایحتاج ضروری را داشت . صبحانه را به اتفاق دوستان خوردیم و بعد هر کدام از انها رفتتند پی کاری که داشتند ومن نیز برای تکمیل مایحتاج سری به سوپرمارکت زدم ؛ قند وچایی ومایع ظرفشویی و اسکاچ و روغن واب گالنی برای خوردن گرفتم وبرگشتم منزل .  

از موقعی که امده بودم به دوست گرامی ام اقای یونس یوسفی نویسنده تاجیک ومعاون اتفاق نویسندگان تماس نگرفته بودم برای همین حالا که منزل و ماوایم مشخص شده بود به ایشان زنگ زدم ؛ اول تعجب کردند وخوشحال شدند که من امده ام تاجیکستان.  قرار شد هر چه زودتر همدیگر را ببینیم حوالی ساعت یک بود که نزد ایشان در اتفاق نویسندگان رفتم خوشحالی من وایشان قابل دیدن بود بعد از چندی که از گفتگویمان گذشت پیشنهاد کردند که برویم چایخانه راحت ؛ من هم قبول کردم

ایشان سفارش غذا دادند که دو نمونه غذای محلی تاجیک بود که من خیلی دوست داشتم با نوشیندنی تاجیکی نهار (ابدabed ) را در بالای چایخانه راحت در این سرد زمستانی خوردیم وکلی از اوضاع واحوال حرف زدیم .متانت ایشان وصبوری اشان برایم همیشه قابل تحسین بوده است . حدودا یکساعتی انجا بودیم قرار شد بیشتر همدیگر را ببینیم امری که مورد علاقه هر دونفر ما بود . ایشان به اتفاق نویسندگان برگشتند ومن هم پیاده امدم منزل . در حال استراحت بودم که دوستان زنگ زدند که اگر اشکالی ندارد ما شب بیاییم منزل چون دوستان یکی در خجند خانه داشت ودیگری در یاوان من هم قبول کردم که چه بهتر؛ بیایید .

5.2.2016 جمعه

دوستان ومن با هم از خواب بیدار شدیم ساعت 9و نیم صبح بود هوا سرد بود وخبری از باران یا برف نبود صبحانه امروز مفصل تر بود نان محلی وچایی و تخم مرغ وپنیر ومربا . صبحانه که خوردیم بچه ها رفتند دنبال کارشان . ساعت 11و نیم زنگی به دوست سال گذشته که زحمت زیادی به او داده بودم زدم  اقا حکیم اول نشناخت کمی که صحبت کردم باورش نشد گفت  اکه فرهاد به دوشنبه امدید Y سازی نغزی گفتم اره امدم اینجا و اگه وقت داری بیا ببینمت . گفت حاضر یعنی باشه اماده ام . ساعت 12 ونیم جلوی چایخانه راحت بودم که امد سال گذشته حکیم روبروی همین چایخانه مغازه کوچک هات داگ فروشی وخرده ریز بیسکویت واز این جور چیزها داشت که همان سال انرا پس داد ورفت جایی دیگه کار کرد . خاطرات زیادی در خیابان رودکی وچایخانه راحت داشتیم چون انموقع هر وقت کاری نداشتم واز دید وبازدیدهای شهری خلاص میشدم میرفتم پیشش ومعمولا ازچایخانه  تا ودنه ساز بالای خیابان رودکی با هم میرفتیم . خانه پدری حکیم در منطقه ودنه ساز بود وخونه من روبروی پارک (باغ)عینی

هر چند من نسبت به پارسال کمی تکیده شده بودم اما حکیم مثل سیب های حصار(شهری نزدیک  دوشنبه ) سرخ وسفید وشاداب بود همددیگر را بغل کردیم به سبک تاجیکی که معمولا یکطرفه بغل میکنند در صورتی که ما دو طرفه همدیگر را در اغوش میگیریم . با هم رفتیم بالای چایخانه چون ان بالا کمی افتابگیر بود وخلوتر از پائین بود . دو دست غذا سفارش دادیم وشروع به صحبت کردیم سال گذشته قرار بود مادر حکیم  اچه اش برود برای او خواستگاری مثل اینکه خواستگاری موفقیت امیز بوده وامسال قرار است که در ماه مارس با هم ازدواج کنند از من دعوت رسمی کردم وقول دادم اگر اینجا باشم حتما به عروسی اش بروم . هدیه ناقابلی برایش اورده بود که وقتی دادم خیلی خوشحال شد اما از همه جالبتر اینکه این ادم هیچ تعارف نداشت وخالی بند نبود موقع خداحافظی گفت از دیدنت خیلی خوشحال شدم بخصوص برای تحفه ای که برایم اوردی (حالا اگه ما ایرانیها بودیم میگفتیم دیدنت دنیا می ارز تحفه چیه  انقدر که از دیدن خودت خوشحال .شدم از دادن تحفه نه ) ای خالی بند

سال گذشته که تاجیکستان بودم به غیر از بانک ها هر صدمتری دکه ها ومغازه هایی بودند که انواع واقسام پول را چنج (عوض) میکردند از دلار و روبل روسی بگیر تا درهم وریال و تومان ایرانی وتابلوی صرف پول  انها همه جا در همه گذر ها بود اما امسال خبری از ان نبود دولت دستور داده بود که به غیر از بانک ها هیچ جای دیگری حق مبادله ارزی ندارند وبا متخلفین برخورد خواهد شد . من که بیشتر پولی که اورده بودم درهم بود رفتم بانک گفتند درهم مبادله نمی کنیم چندین بانک سر زدم اما هیچ کدام حاضر به مبادله درهم با سامانی یا دلار نبودند تا بالاخره رفتم بانک کفالت که یک ایرانی مدیر ان بانک بود یا اینطور به نظر می امد ایشان هم گفتند که نمیشود گفتم من الان چکار کنم گفت جایی نمی شناسم که درهم چنج کنند  یک نفر مشتری که انجا ایستاده بود گفت مگر اینکه ببینی چه کسی میرود دبی اگه او دلار داشته باشد وتو درهم  تو درهمت به او بدهی واز او دلار بگیری . دیدم فکر بدی نیست یا لااقل اینکار را بکنم .برای همین باید صبح زود که مسافران ازفرودگاه  دوشنبه به دبی  میروند  انجا باشم  به خودم گفتم الان که نمیشود فردا صبح زود ساعت سه شب بروم فرودگاه .

شب دوستان برگشتند وسر راه خود مرغ گردون ماشینی با نوشابه گرفته بودند شب خوبی با خوردن وگپ وگفتگو گذشت ماجرای درهم وچگونه میشود اینکار را کرد که درهم تبدیل تبدیل به سامانی کنم به انها گفتم انها نیز گفتند اقا فرهاد جز دلار وروبل پول دیگری مبادله نمیشود شاید دلالهایی باشند که اینکار را بکنند ولی انها غیرقانونی هستند وخدای نکرده طرف انها نری که توی دردسر می افتی .

به خودم گفتم جا داشت که بلیط فروشی های دبی یا اژانس ها این اطلاعات به ادم میدادند یا سفارت تاجیکستان در دبی اعلام میکرد یا حداقل یک مسیری قانونی  در تاجیکستان برای ادم هایی چون من وجود داشت تا با مشکل اینچنینی برخورد نکنند .گناه توریست چیست که نمیداند قانون انجا تغئیر کرده است .البته من که در اینجا دوستانی دارم میتوانند سامانی به من قرض بدهند مشکل چندانی پیدا نخواهم کرد اما انها که کسی را ندارند ونمی شناسند چکار کنند .شب از دیر وقت گذشته بود وبچه ها خوابشون گرفت من هم بفکر بودم که ساعت 3 به فرودگاه بروم یا نه .نمی دانم کی خوابم برده بود هر چه بود فرودگاه نرفته بودم ساعت 9 صبح از خواب بیدار شدم . .

 صرف نهار در فضای بالایی چایخانه راحت به اتفاق یونس جان .که دعوت ایشان بودم شامل سوپی تی گوشت که مانند شوربا که گوشت و ماکارونی وهویج وسیب زمینی دارد و نیز شش لیک گوشت گوسفندی و نان کوچکی که به ان وکلوچه میگویند  وصد البته چایی که قبل وبعد از هر غذایی سر سفره است 

 

 منزلی که در منطقه دام پیچت اجاره کرده بودم شامل یک اطاق وهال واشپزخانه کوچک وراهرو وحمام وتوالت بود که عکس انرا ملاحظه میکنید 

 

 

 

نهار(آبد) باز در چایخانه راحت که شمال سالاد  و گوشتبریانکه انرا در سرکه وروغن وادویه جات میخوابانند وبعد میپزند و غذایی سمبوسه مانند که به ان منتو mantooمیگویند  

 

ستاره های اوز...
ما را در سایت ستاره های اوز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : جمشید رضایی ewazstar بازدید : 203 تاريخ : سه شنبه 25 اسفند 1394 ساعت: 14:20