دوبارگی سفر به کشور تاجیکستان

ساخت وبلاگ
 

 

 

 سفرنامه  

دوبارگی سفر به کشور تاجیکستان

نغز و ساز ؛ خفه و زیق

این کلمات متدوال در احوالپرسی های روزمره مردم تاجیکستان است .کلمات نغز وساز به معنی خوب وخوش  و خفه وزیق به معنای ناراحت وغمگین می باشد.خوشی و ناراحتی دو کفه ترازوی زندگی همه ملت های جهان است  اما کم وزیاد دارد . .

مطمئنا برای شما هم پیش امده که درهر سفری به جایی که برای اولین بار رفته اید جذابیت بیشتری داشته تا سفر بعدی به ان دیار . حالا میخواهد این دیار دوربوده باشد  یا نزدیک باشد اما همانگونه که شما نیز اگر تجربه کرده باشید در سفرهای بعدی به نکات ومواردی برخورد میکنید که امکان دارد در سفر قبلی یا انرا ندیده باشید یا اینکه اهمیت چندانی در سفر قبل برای ان قائل نشدید

سفر دوم من به کشور تاجیکستان که برای حضور در همایش شاعران سرشناس انجا که قبل از نوروزبرگزار میشد  ونیز چاپ کتاب سفرنامه سال گذشته به زبان تاجیکی وخط سرلیک بود  از روز سه شنبه  2.2.2016ساعت 22 بوقت دبی با هواپیمای فلای دبی شروع شد این بار بر خلاف دفعه قبل که استرس پرواز داشتم اصلا چنین استرسی نداشتم واین برای خود من خیلی تعجب اور شده بود چون قبلا در هر سفری که با هواپیما میرفتم این استرس را داشتم هنوز دلیل بر طرف شدن این استرس را نفهمیدم ایا به خاطر این بود که انشب شام نخوردم یا اینکه به جای شناخته شده ودلبخواهی میرفتم

قبل از سوار شدن چیزی که کمی برایم تعجب اور شد در سالن انتظار قبل از سوار شدن به هواپیما بود.  گیت (دروازه)1 که محل پرواز ما بود پر از ادم هایی بود که شباهت خیلی کمتری به مسافران تاجیک در سفر قبلی داشتند  . اکثر ادم ها یا لباس محلی پوشیده بودند یا اینکه ریش بلندی داشتند . کنار یکی از انها نشستم گفتم ببخشید اکه جان (برادر جان )شما امده بودید دبی .گفت نه ما داریم از سفر مکه می ائیم وحج عمره رفته بودیم .انموقع بود که متوجه شدم این تغئیرات به خاطر سفر به مکه وحج بوده است . بر خلاف دفعه قبلی تمایلی به گپ وگفتگو نداشتند احتمالا خسته بودند یا از شکل وحالات من خوششان نیامده بود خدا داند .

چندی نگذشت که سوار هواپیما شدیم  ؛ من کنار پیرمرد خوش چهره ای که کنار پنجره نشسته بود نشستم . یک افغانی که بعد فهمیدم معلم است در صندلی دیگر بود ومن وسط اینها نشسته بودم . مسئول کنترل صندلی ها امد نزد ما ؛ گویا یکی از مسافران اعتراض داشت که پیرمرد ما سر جای خودش نیست .به او گفتند که کارت پروازنت نشان بده ؛ فهمیدیم که ایشان ده صندلی عقب تر جایشان است ؛ خدمه پروازی هر چه اصرار کرد که پدر جان بروید سر جایتان؛ اصلا گوشش بدهکار نبود وگفت من از اینجا تکان نمی خورم اگر شما دوست دارید بروید ان صندلی بنشینید. جوان که یک تاجیکی تحصیل کرده بود با وقار تمام قبول کرد ورفت ده صندلی عقبتر نشست . پیرمرد سرسخت ولج بازی بود اما خوش چهره هم بود وبه دل ادم می نشست .

هواپیما با ده دقیقه تاخیر پروازکرد. در فلای دبی خبری از پذیرایی نیست ؛ کالسکه نوشابه ومواد غذایی کوچک چند باری رفت وبرگشت وچون باید بابت انها پول میدادی مشتری چندانی پیدا نکرد ؛هر چند من انقدر گلویم خشک شده بود که وسط های پرواز رفتم قسمت اخر ویک قهوه سفارش دادم و خداوکیلی خیلی خوب چسپید .

پیرمرد که 7 فرزند دختر وپسر داشت وبچه هاشو زن وشوهر داده بود در کولاب(ناحیه ای در قسمت جنوبی تاجیکستان ونیز نام شهری با این اسم )  زندگی میکرد وزندگی اش از طریق کشاوزی بود پیرمرد نیم ساعت بعد خوابید وتا نیم ساعت قبل از رسیدن بیدار نشد .من دیدم که راه طولانی است وخبری از خواب هم نیست گردنم را به سمت چپ برگرداندم وشروع به صحبت با معلم افغانی کردم .

اقای عتیق الله از اهالی شهر کابل افغانستان بود چندین سال در پاکستان درس خوانده بود واکنون بعنوان فرد فعال در ان جی او فعالیت انساندوستانه برای موسسه غیرانتفاعی جهت اموزش وپرورش کودکان افغانستان کار میکرد.عتیق الله میگفت هئیت فعالی هستند وبا سازمانهای بین المللی همچون یونسکو ویونسف همکاری دارند .ادم مطلع ودلسوزی به نظر می امد . مطمئنا کار سختی داشتند ؛ انهم کار کردن در افغانستان با ان جنگ وجدالی که روزانه هست وبا جریانات تروریستی وافراطی که حقی برای تحصیل قائل نیستند ومرتب معلمان ودبیران مورد اذیت وازار خشک اندیشان افراطی قرار میگیرند . به او گفتم که کار شما از نبرد مسلحانه برای توسعه وپیشرفت مملکتاتان مهم تر است وباید بدان ارج نهاد . گفت بله خیلی مهم است که مردم اگاهی بیابند ودر سرزمینم دانش اموزان درس بخوانند .اما خیلی ها به اهمیت وارزش گذاری ان واقف نیستند واین کار مارا دو چندان سخت تر میکند

اقای عتیق برای یک همایش در حوزه اموزش وپرورش که قرار بود در شهر دوشنبه با حضور افرادهای دیگری نیز برگزار شود به تاجیکستان امده بود و محل اقامت انها در هتل گران قیمت سرنا در شهر دوشنبه بود واین برای من کمی سوال ایجاد شد که حضور این افراد شاید هزینه بر باشد اما بخودم گفتم ادمی که این همه در کشورش محنت وسختی میکشد چه اشکال دارد که حداقل دوروز در یک هتل خوب زندگی واستراحت کند هرچند که امثال او برای تفریح واستراحت نیامده بودند .

با عتیق راجع به خیلی از مسایل افغانستان صحبت کردیم ازتوطئه کشورهای مختلف که نمی خواهند افغانها ارامش داشته باشند تا حوزه اقتصاد و وضعیت راه وترابری وتوسعه ای که کج دار ومریض پیش می رود . سرگرم صحبت بودیم که  اعلام کردند تا دقایقی دیگر در فرودگاه دوشنبه به زمین خواهیم نشست.  زمانی که هواپیما بزمین نشست چهارشنبه 3.2.2016ساعت دو نیم  نیمه شب بوقت تاجیکستان بود .

3.2.2016چهارشنبه

چند دقیقه ای طول کشید تا رسیدیم به قسمت چکینگ(بررسی)  پاسپورت ولی من باید قبل از چکینگ میرفتم وقسمت روادید تا ویزا بگیرم . برای یرانیها از هرکجا بیایند به تاجیکستان در فرودگاه به انها ویزا میدهند ودر پاسپورت شما ویزا میزنند؛  از 15 روز تا 45 روز . وقتی به ان باجه مراجعه کردم انتظار داشتم ان ادمی که سفر قبلی انجا بود باشد ؛ اما نبود وجوان خوش تیپ وکم حوصله تری انجا بود ؛ پاسپورتم دادم وگفتم ویزا میخواهم ؛ او هم دو برگه داد دست من گفت پرش کن . دیدم اگه عقاب تیز بین هم بودم نمی توانستم این کلمات ریز را بخوانم ؛ به او گفتم من عینکم همراهم نیست وداخل کیف است اگر میشود شما پر کنید ؛ اول کمی تلخی کرد اما بعد انرا پر کرد وداد تحویل من و35 دلار گرفت وگفت برای 15 روز بعد به فلان جا برای تمدید مراجعه کن ؛ از حرفاش خوب نفهمیدم کجا باید مراجعه کنم به خودم گفتم تازه روز اول است وتا یک ماه کلی وقت دارم که بپرسم . از ایشان تشکر کردم وراهی شدم . در قسمت چکینک سریعا چک  شدم ورفتم قسمت بار چمدانم امده بود انرا گرفتم وامدم بیرون . دیدم دم در استقبال کنندگان غلغه است فهمیدم که فک وفامیل حجاج هستند که از همه جای تاجیکستان به خودشان زحمت دادند وتا ساعت دونیم شب منتظر بودند تا حاجیان از سفر بیایند . از داخل محوطه فرودگاه بیرون امدم  ورسیدم به جایی که راننده های تاکسی منتظر شکار مسافر بودند .

راننده تاکسی گفت کجا میری گفتم هتل وگفتم منو یک هتل ببر که برای یک یا دوروز باشد وچون دفعه قبلی امده بودم با وضعیت هتل های انجا اشنا بودم . راننده گفت حاضر (این کلمه زیاد در حرف وگفت های مردم تاجیکستان میشنوید ومعنای باشد واماده هستم هم میدهد ) تاکسی حرکت کرد تا رسیدیم به یک هتلی که خودش میگفت با طرف اشناست ونغز وخوب است ؛  من هم گفتم حاضر پس برو.  وقتی رسیدیم دیدم توی یک پس کوچه است شاید شما برای بار اول ندانید اما من می دانستم که  بعضی از رانندگان نوعی پاداش از این هتل ها میگیرند تا مسافر به انجا ببرند . به اتفاق راننده  رفتم بالا اول راجع به قیمت صحبت کردیم گفت 70 دلار برای یک شب ؛ دیدم فایده ای ندارد به راننده گفتم منو ببر هتل پایتخت که سال گذشته هم انجا بودم ؛ راننده قبول کرد ساعت 3ه شب بود ومسئول پذیرش خواب بود بالاخره چند بار صدایش کردیم تا امد .نوبت دار خانمی بود که سال گذشته هم انوقت شب انجا بود  خانمی در حدود 65 ساله که شیف شب کارش بود. بعد از کمی صحبت منو شناخت گفتم برای یک شب هتل میخواهم گفت 40 دلار بالاخره سر 35 دلار توافق کردیم پول را دادم وراننده کمک کرد تا من چمدان و وسایلم را به داخل اطاق ببرم اطاق روبه خیابان پنجره داشت  7 دلار دادم به راننده تاکسی وازاو تشکر کردم .

هوای اطاق سرد بود گرم کن ها را روشن کردم و چرخی داخل اطاق و دستشویی وتوالت زدم. شیشه در حمام شکسته بود وتوالت هم روز وحال خوبی نداشت بی شیر اب وبا دستمال توالت.  تا صبح چیزی نمانده بود گرفتم خوابیدم وصبح زود ساعت 7 از خواب بیدار شدم هوای خیلی خوبی بود امدم پائین وبرگه خوردن صبحانه را از پذیرش هتل گرفتم ؛صبحانه هر چه بود و بخواهی مجانی بود . هوا این موقع صبح سرد بود صبحانه شیر برنج و کالباس و تخم مرغ داشتند من ترجیح دادم تخم مرغ که کنار ان یک دانه سوسیس بود با نان محلی بخورم با اضافه چایی شیرین  ؛ صبحانه خوبی بود . بعد از صبحانه برگشتم داخل اطاقم میخواستم به دوستم که در شهر دوشنبه بود زنگ بزنم دیدم هنوز زود است وامکان دارد خواب باشد برای همین گرفتم دوساعتی دوباره خوابیدم ساعت 9 ونیم از خواب بیدار شدم یادم امد کارت تلفن ندارم وبرای زنگ زدن باید کارت اینجا داشته باشم از هتل پائین امدم  رفتم کارت تلفن خریدم وگذاشتم داخل موبایل .مغازه دار یک کارت مجانی هم بمن دادند قیمت کارت تلفن نسبت به سال گذشته ارزانتر شده بود . چند دقیقه بعد به دوست معرفی شده ام که تاکنون او را ندیده بودم زنگ زدم .

اقا سامان که ایرانی الاصل وبزرگ شده مشهد هستند نزدیک ده سال است که در تاجیکستان ودر شهر یاوان زندگی میکنند ایشان ا دوست مشترکمان اقای مهدی به من معرفی کرده بود.  قبل از پرواز دبی به تاجیکستان چند بار با هم تماس داشتیم .اول قرار شد موقع ورودم به شهر دوشنبه ایشان بیایند فرودگاه بعد که فهمیدم او باید نصف شب از شهر دیگری بیاید دنبال من تا فرودگاه ؛ اصلا صلاح ندانستم وگفتم خودم میرم هتل . از ایشان اصرار واز من انکار بالاخره قبول کردند که ایشان روز بعد بیایند هتل تا از انجا برویم دنبال خانه بگردیم .

اقا سامان به اتفاق  محمد یکی دیگر از هموطنان که ساکن شهر خنجد  هستند ساعت 10 ونیم صبح امدند. تا امدن ایشان  من از دکه روزنامه فروشی یک روزنامه که دران خانه های اجاره ای در ان اگهی میشود گرفتم وخودم به چند جا زنگ زدم بیشتر دو خوابه داشتند ودر جاهایی که دور از مرکز شهر بود بودند  نظرم نگرفت بعد از احوالپرسی واشنایی ومعرفی خودم به اتفاق دوستان سامان ومحمد دوباره روزنامه را مرور کردیم انها به چندین جا زنگ زدند تا بالاخره گفتند یکی هست که خانه دارد والان با ماشین میاید اینجا . نیم ساعت بعد انها امدند ؛ ما ماشین خودمان را همانجا رها کردیم وسوار ماشین انها شدیم.  هر چه میرفت دیدم از مرکز شهر دور میشود وانقدر مارا کوچه پس کوچه برد که دوستان هم متوجه شدند من چنین جایی خانه اجاره نمیکنم. اما انها هم مثل من حرفی نزدند تا اینکه رسیدیم به ان خانه ؛ خانه ای بود چند منظوره ؛ یک طرفش منقل بزرگ کباب تو حیاط گذاشته بود ؛ یک طرف حالتی مثل رستوران داشت . منتظر شدیم تا کلید بیاورند بعد فهمیدیم داخل همین محوطه در طبقه دومی که با پله رفتیم یک سویت بود که نه تنها چنگی به دل نمیزد بلکه خیلی هم گران میگفت. میگفت ماهی 500 دلار . ما که دنبال چنین حرفی بودیم وبرای اینکه نخواهیم چنین جایی بنشینیم گفتیم 200 دلار . طرف جا خورد وصرف نظر کردیم .طرف هم دید که معامله ای صورت نمیگیرد گفت اگه از ان پشت برید میرسید به خیابون وتاکسی گیرتون میاد ؛ اینهم یک جور پذیرایی از مهمان ومشتری بی سود بود .ما هم سوار تاکسی شدیم وبرگشتیم دم در هتل پایتخت .

از انموقع تا ساعت دو نیم یکریزتلفن میزدیم . دوستان کوتاهی نکردند وبه خیلی جاها زنگ زدند تا بالاخره گفتند سمت دام پی چت که منطقه خوبی در مرکز شهر ونزدیک خیابان رودکی است خانه ای یک خوابه هست. بلافاصه بعد از چند دقیقه انجا بودیم صاحب خانه امد وخانه مورد پسند قرار گرفت همه چیزش مناسب بود. یک اطاق با هالی جمع جور با اشپزخانه ای جمع جور ویک راهرو کوچک وکمد بندی اشپزخانه و وسایل اندکی برای اشپزی.  به نظرم خوب بود وقبول کردم وبعد از نیم ساعت رفتم وسایلم را از هتل گرفتم وبه اتفاق دوستان نقل مکان کردم .

بعد از نقل مکان هرسه نفرمان گرسنه شده بودیم ؛ محمد که این مناطق را خوب میشناخت یک رستوران خوب ونه چندان گران معرفی کرد وجاتون خالی نشستیم ونوشیدیم وچند نمونه غذای تاجیکی از منتول گرفته تا دوپیازه گوشت قرمه ومرغ بریان خوردیم .

بعد از ان به اتفاق دوستان برگشتیم به خانه ای که اجاره کرده بودم .باید قرارداد مینوشتیم . در تاجیکستان  شما هرجایی که خانه اجاره کردید باید با قرارداد باشد وگرنه مشکلات قانونی برایتون پیش میاد وبه شما گیر میدهند . صاحب خانه که زن بسیار با شخصیت وجا افتاده ای بود به اتفاق یکنفر که این برگه را تنظیم کرده بود امد و یک نسخه از قرارداد به ما داد ونسخه دیگر نزد خودش نگهداشت  قرارداد ما یک ماه ونیمه بود وضمن پرداخت اجاره خانه باید پول برق نیز میدادم اما اب با صاحب خانه بود .چون در سفر قبلی هم این نوع قرار داد دیده بودم با مفاد ان اشنا بودم سه مورد اساسی داشت  . اول :  نباید سروصدای زیاد داشته باشید  دوم :  نباید مزاحم اسایش همسایگان باشید سوم :  تمام وسایل خانه مسئولش شما هستید پس اول چک  کنید وهرچیزی خراب کردید یا شکستید هزینه اش باید بپردازید یا مشابه انرا بیاورید . وتوضیح دادند اگر مشکلی  در رابطه با خانه برایتان پیش امد با من تماس بگیرید و در را بر روی هرکسی که نمی شناسید باز نکنید وگفتند افرادی می ایند و میگویند خانه شما را تمیز میکنیم مواظب باشید چون بعضی ها هستند که امکان دارد ادم های خوبی نباشند .

تو ضیحات ایشان ومتن قرارداد کاملا درست وخوب بود . ایشان رفتند ومن به اتفاق دوستان نشستیم وکلی از اینجا وانجا تا پایان شب حرف زدیم محمد که فردی دنیا دیده بود وحداقل 15 کشور دنیا رفته بود حکایت های زیادی داشت .قبول کردم که چه بهتر بیایید

عکس های این بخش را اینجا ببینید

 منطقه صد برگ جنب هتل پایتخت 

 میدان صدرالدین عینی مقابل هتل پایتخت 

 

 غذای محلی منتو با سالاد وماست چکیده ونان محلی 

 دوستان محمد وسامان در رستوران 

 

ادامه دارد 

.

ستاره های اوز...
ما را در سایت ستاره های اوز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : جمشید رضایی ewazstar بازدید : 193 تاريخ : شنبه 22 اسفند 1394 ساعت: 21:08